اکثر مراکز مشاوره در مورد موفقیت این ایده را دارند: در مورد مهارت های خود صادق باشید و آنها را دنبال کنید. به ما گفته اند تمام افراد موفق بعد از انتخاب مهارت های خود سبک شخصی خود را نیز به آن اضافه می کنند به طور مثال افرادی مانند:
بیل گیتس: کارآفرین و خیرخواه، بی نهایت باهوش، کاری، به طور بی رحمانه ای اهل رقابت
کریستوفر هیچنز: استاد فن بیان و کار با لغات، مقاله نویس، کسی که مخالف جهت آب شنا می کند، معروف به روراستی و رک گویی و در زمینه نوشتن بسیار جنگجو طلب
استیو جابز: کارآفرین، طراح و تولید کننده، معروف به دیکتاتوری که هیچ چیزی را کمتر از 110% قبول نداشت.
اپرا وینفری: در زمینه رسانه بسیار با نفوذ، متحول کننده برنامه های تاک شو (گفتگو با افراد مشهور)، خیر خواه، معروف به داشتن توانایی در به حرف کشاندن افراد مشهور و بازیگران هالیوود در مورد مسائل خصوصی زندگی شان در شبکه تلویزیونی
وودی آلن: نویسنده، کارگردان، بازیگر، کسی که ایده نمایش های کمیک خنده دار اسلپ استیک را داد، نمایش شخصیت های عصبانی در کمدی رمانتیک، و تولید فیلم های خارق العاده در طول مدت حرفه فیلم سازی
برای اینکه بفهمید در چه زمینه ای مهارت دارید باید با خود صادق باشید، ولی مشکلی که وجود دارد این است که وقتی یک جوان 22 ساله از خود می پرسد در چه زمینه ای مهارت دارم؟ به جوابی نمی رسد چون هنوز نمی داند چه مهارت هایی را ممکن است داشته باشد. ولی زمانیکه از یک فرد 50 ساله این سوال پرسیده می شود جوابهایی وجود خواهند داشت. در هر صورت در همه ما انسان ها مهارت ها و توانایی هایی به طور بالقوه گذاشته شده است تا بتوانیم توسط آن مهارت ها زندگی کنیم و موفق شویم ولی چه کار کنیم تا در جوانی و در همان ابتدای راه بتوانیم مهارت های خود را تشخیص دهیم؟
- از افراد موفق تقلید کنید
اولین قدم در کشف راز موفقیت این است که از افراد موفق تقلید کنید، به طور مثال خواندن بیوگرافی آنها می تواند منبع الهامات خوبی باشد. در جایی خواندم بیل گیتس زمانیکه شدیدا مشغول تفکر بوده صندلی خود را به جلو و عقب تکان می داده، که علامت تمرکز ذهنی شدید و هوش بالای بیل گیتس است. چند هفته بعد من هم زمانیکه می خواستم به ایده ای در زمینه حرفه ام فکر کنم همین کار را با صندلیم کردم و موثر بود. البته به طور کل اگر بخواهیم تمامی این خصوصیت ها را در خود پیاده کنیم به شخصی تبدیل می شویم که نیستیم. متأسفانه برخی افراد به این مسئله واقف نیستند و خود را مجبور می کنند تا خصوصیات این افراد را با خود تطبیق دهند چرا که فکر می کنند فقط در این صورت است که موفق می شوند. این نظریه درستی نیست، حتی اگر بتوانید خود را مجبور کنید تا خصوصیات انسان های موفق را با خود تطبیق دهید در نهایت به انسانی غیر واقعی و کپی از انسان های دیگر تبدیل می شوید. شاید اکنون از خود بپرسید پس چه کار باید کرد؟ مسلما جواب این سوال این نیست که هیچ کاری نکنید بنشینید تا خود مهارت ها به سراغ شما بیایند. چرا که این اتفاق هیچ وقت نمی افتد. برای پاسخ به نکته بعد می رسیم:
با یک مثال این مورد را روشن تر می کنیم. فرض کنید کریستف کلمب به جای سفر کردن و کشف قاره آمریکا در ویلای زیبای خود در اسپانیا می نشست و روی نقشه آن را نشان می داد و می گفت این آمریکاست و همه باید این ادعا را بپذیرند. مسلما این مسئله امکان پذیر نیست، درست مانند این حرف که بگوییم منتظر می مانم تا بفهمم در چه کاری مهارت دارم. کریستف کلمب چنین تصمیمی نگرفت، سوار کشتی خود شد و آن را به سمتی که می خواست هدایت کرد. او هر روز صبح به افق نگاه می کرد و به خود می گفت سرزمین من کجاست؟ و در نهایت یک روز صبح او ساحلی را در دور دست می بیند و کشتی خود را مستقیم به آن ساحل هدایت می کند.
داشتن یک ذهن اکتشافی دقیقا مانند کشف کردن یک جزیره در جایی نامعلوم است، شما باید سفر کنید و به دوردست ترین نقاط بروید تا در نهایت به جزیره خود برسید. زمانیکه جزیره خود را یافتید باید مستقیم و بدون وقفه به سمت آن بروید و هر یک وجب آن را به نام خود کنید.