گفته اند «ما انقدر جوان نمی مانیم که همه چیز را بدانیم». وقتی جوانتر هستیم اینطور فکر می کنیم که بیشتر از آنچه انجام می دهیم می دانیم. هر چقدر که بزرگتر می شویم نسبت به دو چیز آگاهتر می شویم : چقدر هنوز نمی دانیم و چقدر از مسائلی را که می دانیم هم اکنون به طور متداوم در حال تغییرند.
در نهایت به همان جمله اول می رسیم که ما انقدر جوان نمی مانیم که همه چیز را بدانیم. در این جمله نکته ای نهفته است و آن تمایل به سعی کردن است. چه بسا پروژه هایی بوده است که فکر می کردیم یک شبه آنها را به اتمام می رسانیم و یک هفته طول کشیده اند؛ ما یاد گرفتیم که چیزهایی بد پیش می روند و می دانیم پیچیدگیهای پنهان شده در امور وجود دارد که ما توقع آنها را نداریم.
دانستن این مطالب بد نیست ولی می تواند گرایش ما را در بزرگسالی تغییر دهد ؛ وقتی جوانتر بودیم هر کاری برایمان قابل انجام بود و فقط کافی بود شروع کنیم تا ایده ای بزرگ از آن بیرون بزند. واقعیت این است که هر چه بیشتر یاد بگیریم بیشتر می فهمیم که نمی دانیم. اما آخرین چیزی که باید بدانیم این است که از سعی کردن و امتحان کردن ناامید نشویم. ما با امتحان کردن و سعی کردن می توانیم به بهترین وجه یاد بگیریم و اگر به پیچیدگی های ظاهری امور و مشکلات پنهان شده نگاه کنیم مطمئن باشید آنها را پیدا خواهید کرد و به تلاش خود خاتمه می دهید.
بنابراین برای دانستن نیازی نیست جوان باشید بلکه برای سعی کردن و امتحان کردن جوان بمانید. ممکن است چیز خارق العاده ای را به وجود نیاورید و شاید هم آن را خلق کنید ولی تجربه رفتن در میان ناشناخته ها و یاد گرفتن از آنها بسیار باارزش تر است.